داستان عشق جاودان-قسمت 5


تمام زندگیم بهش بسته ست

 ...بس کن دیگه...هیشکی تو زندگیم نی.چرا نمیفهمی؟

من : اها پ اینجوری سرشون داد کشیدی جرئت نکردن شکایت کنن یا نکنه وعده وعید شبو بشون دادی؟؟؟؟؟

اردلان با عصبانیت از ماشین پیاده شدو رف رو لبه پرتگاه وایساد :
اردلان : خیلی دلت میخواد عشقم بت ثابت شه؟ می خوای دیه منو نبینی؟؟
من خیلی زود از ماشین پیاده شدم چون از یه طرف میدونستم اونقد کله شق هس که واسه رسیدن به یکی این کارو بکنه از یه طرفم با خودم میگفتم دوروغ میگه... ولی باز گفتم
من : من هیچ وقت از هیشکی معذرت نخواستم ولی کاریم نمیتونم بکنم. باشه تو بردی من معذرت میخوام......
اردلان : بالاخره غرورتو شکستی بانوی سراسر غرور؟
من : اره باو... خو منم دو... دوو.....دو.....
اردلان : بقیش؟
من : دوست دارم.
اردلان : مطمئنی؟
من : میخوای منصرفم کنی؟
اردلان : نععععععع......حالا اینا هیچی قول میدی دیگه هیچ وقت این حلقه رو از دستت در نیاری؟
من : داری بم پیشنهاد ازدواج میدی؟
اردلان : اره مگه اشکالی داره؟
من که از خدام بود با شاهزاده ی رویاهام، خواننده ی محبوبم وو کسی که دوسش داشتم باشم ولی ناز میکردمو گفتم:
من : نه ولی یه جوریه؟
اردلان : قبول هس یا نه؟
من : من چن بار باید بگم بعله؟؟؟؟؟؟؟
اردلان : سوال منو با سوال جواب نده
من : اره اره اره قبوله
اردلان : جون اردی یه بار بگو عاشقتم
من : ایشششششش لووووس عاشقتم
اردلان داش مث دیوونه ها بالا پایین می پرید
من : اردلان من خیلی خستم میشه منو ببری خونه؟
اردلان : کودوم خونه؟
من : خونه ی خاله؟
اردلان : خاله ی من؟ منظورت خونه ی نازی ایناس؟
من : جان؟؟؟؟؟؟؟
اردلان : ای جوووون حسودیت شد؟
من : بریم خووووووونه
اردلان : باوشه میریم خونه ی ما، خواهر دیووننمو بت معرفی کنم
من : اونجایی که منو می بری خونس یا تیمارستان؟

اردلان : میشه گف یه جورایی تیمارستان
من : مگه بابات روان شناس نیس؟ خو بیاد کمکتون دیه
اردلان : ای کلک! جیکو پوک زندگیه منم که در اوری....بابا ایولا داری بخدا
من : نپیچون منو
اردلان : چرا روان شناسه ولی اقای هوشمند که وقت نداره
من : اهـــــــــــم حتی واسه اردی دیوونه؟
اردلان : قهل کنم؟
من : اله اگه دوش دالی قهل کن
اردلان : عشقم کی در مورد زندگی ایندمون حرف بزنیم؟
من : وخت گل نِی
اردلان : مگه نِی گل میده و ما خبر نداشتیم؟
من : منم واسه همین میگم دیه
اردلان : حالا بیا بریم
من : منو ببر خونه تو رو خدا اصن حال ندارم
اردلان : باشه ولی اول میریم خونه ما، بعدن میبرمت خونه خودتون
من : نه تو رو خدا، میگم چطوره همون جا بمونم؟
اردلان : اون که دیه حرف ندارهههههههههههههههه
من : خیلی بدی و رفتم سوار ماشین شدم
اردلانم سوار ماشینش شد. تو طول راه هیچ حرفی نزدیم. تا وختی که رسیدیم خونه ی اردلان اینا. بعد یهو اردلان روشو به من کردو گف:
اردلان : اماده ی چیزای غیر منتظره باش. خودتو کنترل کن اصلنم شوکه نشو.
من : اردلان تو خونتون قطار وحشت دارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اردلان : نه. متاسفانه روجا وحشت داریم
من : خیلی کنجکاوم این روجا خانومو ببینم
اردلان : دعا کن که فقط روجا رو ببینیو کسی دیه نباشه
من : یه چیزی بگم؟
اردلان : جونم؟
من : چه خبر از دوستت امیر؟
اردلان : اونو دیه باید از شما پرسید
من : پ خیلی دهن لقه
اردلان : الان مشکل امیر نی. میترسم ارمین لونجا باشه.
من : یه دختر پسر مجرد، تنهایی با هم چی کار میکنن؟
اردلان : مث منو تو، عشقو حال....تازه مشروبم و کاره
من : بـــــــــــــی ادب! حالا پیاده شو بریم بالا
هر دومون پیاده شدیمو با هم رفتیم تو خونشون. یه خونه باحالو شیک(البته فضای بیرونشو میگماا). اردلان تا در داخلو باز کرد، با یه صحنه ی خیلی عجیب رو به رو شدیم.... 

 

 

حق دارین الان میگین بعد کلی اومده با یه قسمت خیلی خیلی کوتاه. درسته ولی این تنها قسمت داستانه که اینقد کوتاهه. تازه داره قسمتای جالب و حواشی داستان شرو میشه
خو در هر صورت معذرت موخوام . و از این به بعد اولین نظر دهنده برنده ی مسابقه ی منه. راستی چن وخته وضه وبلاگ این طوریه: اخ واسه شی؟ من دیه هیشی نمیگم.بایییییییی

 


نظرات شما عزیزان:

نیکتا
ساعت12:06---5 اسفند 1392
سلام عزیزم مرسی نظر لطفته

می تو وبلاگت خعععععلی باحاله لینکتم کردم خوشحال میشم اگه دوباره سر بزنی
پاسخ:مرسی که لینکم کردی اجی جون. حتما سر میزنم


روشا
ساعت19:53---3 اسفند 1392
سلام نادیا جون داستانت خیلی خیلی قشنگه دستت درد نکنه!!!!!!!!

لطفا قسمت 6 رو هم زود بزار بابای
پاسخ:اجی جونم فدات بشم عزیز باید یکم صب کنی تا کامل بنویسمش


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : داستان اردلان طعمه- داستان عشق جاودان-رمان عاشقانه-رمان انلاین,
پنج شنبه 30 بهمن 1392 1:22 |- نادیا -|

طراح سجاد تولز